بعضی وقتها اون شبهای سیاااااااااه که به قول دوستم توی زندگی هر کسی هست،اینقدر تاثیر منفی داره که بعد از سه روز هنوز نمیتونی اختیار زندگیت رو به دست بگیری!
حالا این وسط دردهای جسمانی و مریضی خودت رو هم که بذاری کنار، هی این چشم دخترک دیوونه ترم میکنه!
توی کربلا احساس کردم چشم راستش یه جوریه!
هی به خودم گفتم بی خیال اینقدر فکر و خیال منفی نکن!
دیروز دیگه دل رو زدم به دریا و به بابا گفتم چون اگه به بقیه میگفتم یحتمل باید پاسخگو هم میبودم!!! بابام هی باهاش کار میکرد و این اصلاً با چشم چپش جواب نمیداد حالا یا فقط ضعیفه (تا جایی که یادمه چشم چپش صعیف بود) یا یه چیز دیگه!
امیدوارم هرچی هست در حد توان من باشه!
چهارشنبه بین مریض توی یکی از کلینیکها وقت گرفتم ، هرجا زنگ میزدم برای چند هفته دیگه وقت میدادند!انگار دکتر متخصص اطفال نایاب شده!!!
پ.ن. لطفاً برامون دعا کنید، واقعاً این روزا روحم خسته ست،البته اگه شهره بود میگفت طبیعیه اما اینقدر همه چی روی هم جمع شده که ....
برچسب ها : مادرانه , همسرانه , چشم دخترک ,